1. all the same
فرق نداشتن/نکردن
If it's all the same to you, let's go by bus.
اگه برات فرق نمیکنه، بیا با اتوبوس بریم
2. be about to do something
معادل عبارت: نزدیک بود که...
I was about to have an accident last night.
دیشب نزدیک بود تصادف کنم
3. sort of (something)
تا اندازه ای/ تقریبا
Did you finish your homework?
Sort of, but not really.
تکلیفتو انجام دادی؟
تقریبا، نه همشو
4. feel like doing something
حوصله /حس انجام کاری رو داشتن
I don't feel like studying. I'd rather watch TV.
حوصله درس خوندن ندارم. ترجیح میدم تلوزیون ببینم
5. get rid of something or someone
از شر کسی یا چیزی خلاص شدن
Finally, he got rid of his old useless car.
بلاخره از شر اون ماشین قدیمی و به درد نخورش خلاص شد